حرف هایی برای گفتن
چهارشنبه 92 خرداد 29 :: 2:16 صبح :: نویسنده : زهرا فاطمی به نامت من بودم وکلام دل وگوش صبحدم! وکویرغم وسایبان شوق، من بودم آرمیده میان غدیر اشک، من بودم ،وارهیده ازهمه هستی ها . . . و توخیال می کنی که این پیوند گسسته می شود ؟ وتوخیال می کنی که کسی که به اوچنگ زد،رها میشود؟ زبان ها ازستایش تو واندیشه ها ازدرک تو وچشم ها ازنگاه به پاکی تو ، به کوتاهی وعجزرسیده اند و تو راهی برای معرفت و شناخت و معرفت خودت نگذاشتی. جزهمین عجز ازمعرفت وشناختت ! خودت میدانی چه بودم وچه شدم! اگرنخواهم سخن حافظ رابرزبان برانم چه دارم که بگویم "من ملک بودم وفردوس برین جایم بود /آدم(نفس) آورد درین دیر
خراب آبادم " بیش از آنکه باشم، رفتم ویافتم! بیش از آنکه باشم، دیدم و شنیدم ! بیش از . . بیش از . . . درآن شب پر ازظلمت وسیاهی که قلبم ، در راه گلویم ایستاده بود.به آن جلوه ی روشنایی رسیدم. اودرگوش صبحدم به من گفت.توهیچگاه به خودت نمی اندیشی امابه یک لیوان ؟بسیار. . . موضوع مطلب : درباره وبلاگ و تو چند گامی از "حاشیه " ،بدرون آی و چشمهایت را با هر دو دستت سایه کن وبی آنکه بخواهی "نقد"کنی به تماشای سرنوشت این چند کلمه بنشین.از زاویه نگاه من به این دنیا بنگر!با کاروان دل من ، با زادفرهنگ من بروی جاده ی تاریخ من وباتازیانه ی رنج ها و شوق های من بر سینه این سرزمین بران.تابه"بوی سخنم"، نه به "دلالت الفاظم"،به دل این سرزمین راه یابی و درصمیم این"کلمات عمیق" گم شوی وتنهایی وغربت و هراس و شکوه وبیکرانگی وملکوت وزیبایی این ها را تماشا کنی! پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 7535
|
|